عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 233 | repair00 |
![]() |
0 | 189 | repair00 |
![]() |
0 | 188 | repair00 |
![]() |
2 | 544 | tehran_apartment |
![]() |
0 | 465 | metal1 |
![]() |
0 | 442 | metal1 |
![]() |
0 | 448 | metal1 |
![]() |
0 | 419 | arzdigital |
![]() |
0 | 412 | metal1 |
![]() |
0 | 416 | metal1 |
از خودم دور میشوم
تا به تو نزدیکتر باشم
این روزها . . .
" خیال "
تنها راه با تو بودن است !
ریاضی وار هم که نگاهت کنم …
” تــو “
نه در مثلث عشق جا مــی شوی ،
نه در دایــره ی تاریخ ،
نه در چهـار ضلعی هیچ پنجره ای !
تــو
روز به روز بـزرگ تر از هر هندسه ای مـــی شوی …
برعکس ِ من ،
که به حسابــم نمی آوری …
خودت ، اصلا حساب نمـــی شوی .
تــــو
بیشتر از انگشتان دست ِ منـــی …
خیــــلی بیشتر !
چگــونه بشمارمت ؟!
تکثیر "تو"
در هر ثانیه از روزگارم...
یعنی :
قشنگترین تکراری که هیچ وقت...
" تکراری نمیشه "
دسـت من
خالی است از …
بودن تو !
امــــا
دلــــم ؛ تا دلت بخـــواهد …
از ” تـــو ” پــر است !! همین
اینقدر خودت رو نگیر
اینقدر با تکبر و غرور با آدم حرف نزن
وقتی کسی به تو ابراز علاقه کرد
فکر نکن که فوق العاده ای
شاید اون کم توقعه
................................................
وقتــــی مــی گویـــم
برایـــم دعــا کــــن یـــعنـــی کـــم آورده ام
یــعنــــی دیــگـــر کـــاری از دست خـــودم بــرای خـــودم بـــر نــمــی آیــــد
يه وقتايي… حرفِ دلت رو به هزاران نفر ميتوني بگي الّا به يه نفر..
يه وقتايي… حرفِ دلت رو به هيشکي نميتوني بگي جز به يه نفر.!
يه وقتايي… حتي حوصله ي خودتم نداري چه برسه به ديگران!
يه وقتايي… هيشکي حوصله ي خودشم نداره، چه برسه به تو!
يه وقتايي… همه ازت انتظار دارن که درکشون کني، اما کَسي تو رو درک نميکنه!
يه وقتايي… از همه انتظار داري که درکت کنن، اما تو کَسي رو درک نميکني!
يه وقتايي… يکي از تو خوشش مياد اما تو نه!
يه وقتايي… هم، تو از يکي خوشِت مياد اما اون نه!
يه وقتايي… فقط به حرفِ خودت ميتوني اعتماد کني نه ديگران!
يه وقتايي… به حرفِ همه ميتوني اعتماد کني جز حرف خودت!
و اينکه
يه وقتايي… با يه لبخند کوچيک ميشه سر و تهِ يه قضيه رو هَم آورد..
همينطور که يه وقتايي با يه لبخندِ کوچيک ميشه اوضاع رو خراب تر از اوني که هست کرد!
“پس لبخند بزن، شايد فردا روزِ بدتري باشه…”
حســــــرت !
یعنے رو بـﮧ رویــــــــمـ نشستـﮧ اے
و باز خیســـــے چشمـــانـــمـ را
آن دستمال خشکــ بے احساس پاکــ کنــــد .
حســــــرت !
یعنے شانـﮧ هایت ، دوش بـﮧ دوشــــــمـ باشد
اما نتوانـــم از دلتنگے بـﮧ آن پناه ببـــــــرم.......
حســــــرت !
یعنے تــــ ــــو
کـﮧ در عین بـــــــــودنت داشتنتــ را آرزو مے کنــــــــم . . .
گفتم که اگر نبینتت دلم از غصه می تپید
دیدم دلی برای تپیدن نمانده است
شب است ودر بدر کوچه های پر دردم
فقیر وخسته
به دنبال گم شده ام میگردم
اسیر ظلمتم
ای ماه پس کجا ماندی؟
من به اعتبار تو فانوس نیاوردم...