عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 8 | bitmehr |
![]() |
0 | 6 | bitmehr |
![]() |
0 | 6 | bitmehr |
![]() |
0 | 10 | bitmehr |
![]() |
0 | 9 | bitmehr |
![]() |
0 | 9 | bitmehr |
![]() |
0 | 13 | bitmehr |
![]() |
0 | 14 | bitmehr |
![]() |
0 | 13 | bitmehr |
![]() |
0 | 13 | bitmehr |
ایســــــتــــاده ام ...
بگـــذار ســـرنوشـــت راهـــش را بـــرود ... !
مـــن ،
همیــن جا ،
کنار قـــول هـایت ،
درســــت روبــروی دوســـت داشتـــنت و در عمــــق نبـــودنت ،
محـــــکم ایــستاده ام !!
....................................................................................................................
چیزهای کوچک:
عشقم مواظب خودت باش...
می سوزم تا بسازمت...
•.•.•.•.•.•.• شعرهای لات و لوتی •.•.•.•.•.•.•
به لوتی میگم : آب بده ، دریا میده
میگم : گل بده ، گلستان میده
میگم معرفت و دوستی بده همش شماره تو رو میده!!!
•.•.•.•.•.•.• شعرهای لات و لوتی •.•.•.•.•.•.•
سلامی به گرمی آش رشته که با پیاز داغ روش نوشته شده
" مرامت منو کشته "
•.•.•.•.•.•.• شعرهای لات و لوتی •.•.•.•.•.•.•
چروک لباستیم اتو بزنی هلاک شدیم...
•.•.•.•.•.•.• شعرهای لات و لوتی •.•.•.•.•.•.•
زغال قلیونتیم رفیق، بکش تا خاکستر بشیم...
حالا که قرار است از دست برویم
دل به هم دادنمان را
بیا قصه ای کنیم
پر از جراحت های کاری عاشقانه .
یا آبی که از سرمان می گذرد را
قایق نسازیم و
دلی را که دارد از راه به در می شود
مرشد نباشیم !
بیا
بی هیچ شرط و تدبیری
تنها تا می توانیم عاشق شویم
........................................................................................
چیزهای کوچک:
خیلی وقت است که قلبم را سپرده ام به تو
خیالم راحت است هم از بابت قلبم و هم از تو
بغض یعنی گریه های بی صدای هر شبم
بغض یعنی بی صدا آتیش می گیرم تو تبم
بغض یعنی نیستی کنار قلب خستم
بغض یعنی نیستی دیگه تو خونه من
یعنی نیستی دیگه دیونه ی من
ببیـــــــــــــنـ به گِل نشستم
ﺍﯼ ﮐﺴﺎﻧﯿﮑﻪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ هیشکیو ﻧﺪﺍﺭﯾﻦ
من پذیرای کادوهای شما هستم صرفا جهت ثواب
کور شم اگه جز ثواب نیت پلیده دیگه ای داشته باشم
به رفیقم زنگ زدم میگم کجایی؟
میگه: امروز ولنتاینه دارم کادو میخرم.
گفتم: شیطون نگفته بودی حالا با کی آشنا شدی؟
گفت: با هیچکس.
گفتم: پس واسه کی داری کادو میخری؟
گفت: برای مادرم. عشق من مادرمه…
نگو هنوز دستهایم برای گرفتن زندگی کوچکاند...
برای این «فرصت بزرگ» به اندازهی کافی بزرگ شدهام
شبها این را بهتر میفهمم
وقتی زندگی سبک میشود و من و این روح بیقرار بهتر با هم کنار میآییم.
انگار در سیاهی شب، همه چیزهای پیش پا افتاده محو میشوند.
شاید این تویی که با عصای جادوییات آنها را مثل سنگریزههایی بیمقدار به کناری میاندازی
همیشه...
دانلود رایگان فیلم ایرانی بسیار زیبا و دیدنی پسر آسمونی
با کفیت بالا DVDRip و لینک مستقیم
کارگردان: رضا قهرمانی | موضوع: طنز / اجتماعی
مدت: ۸۷ دقیقه | سال تولید: ۱۳۸۹
فرمت: MKV | حجم: ۵۲۸ مگابایت
خلاصه فیلم پسر آسمونی:
یک زوج جوان تصمیم میگیرند از پرورشگاه پسری را به فرزندی قبول کنند. آن ها از میان فرزندان آنجا، پسری به نام منرو (علی صادقی) را انتخاب می کنند اما این پسر…
بازیگران:
علی صادقی، یوسف صیادی، حدیث فولادوند، علی عزیزی
چه زیبا گره خورد …
بخت من با “تو ”
خـدایـا کورش کن !!!
که با دست که هیچ،
با دندان هم باز نشود ..!
برف می بارد …
درخت به شوق، حریر سفید می پوشد
کوچه با قدم های برف، باز شادمانه می خندد
سپید ، سپید
زمین و آسمان گشته سپید
روزها پر و خالی می شوند مثل فنجان های چای
در کافه های بعد از ظهر اما هیچ اتفاق خاصی نمی افتد
اینکه مثلا تـــــــــو ، ناگهان در آن سوی میز نشسته باشی !
همه دل می بندند
تو از من چشم !
پشت این پنجره ها
منتظرت قاب شدم !
آی مردم
من غریبستانیم
انتهای لحظه ی بارانیم
شهر من آن سوتر از پروازهاست
در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزل میدهد
هر که می آید به او گل می دهد
دشتهای سبز، وسعت های ناب
نسترن، نسرین، شقایق، آفتاب
باز این اطراف...
من
قدم به قدم فدایت می شوم
تو باشی
از لحظه های دلتنگی جلو می زنم
به تمام درهای بسته دهن کجی می کنم
به بن بست ها
به خیابان هایی همه با یک نام …
دوست دارم تو باشی و من
تو نیستی
و من تنهایم…
تو نیستی
ومن این را مؤمنم.
تو نیستی
و این تلخ ترین مستند زندگی من است...
اما...
بعضی دکمه های کیبورد شل شده اند ! بس که استفاده شده اند !!!
دکمه های : ک ا ش ب و د ی
د و س ت ت د ا ر م
................................................................................................
چیزهای کوچک:
کاش بودی
دوستت دارم
لمس کن کلماتی ر اکه برایت می نویسم ...
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ...
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ... لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ... که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد ...
لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است ...
لمس کن لحظه هایم را ... تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم، لمس کن این با تو نبودنها را.
با صدای بلند و با تمام خودم می گویمت :تو بهترینی
هم می گویمت
هم حک می کنم
تا برای همیشه بماند
در خشت خشت بهشتمان…
به من بگو دوستت دارم ....
امشب دلگیرم...
گویا دلم پیش کسی گیر است
کاش کسی بود که با بودنش وجودم را آسوده می کرد...
کاش کنارم بود آنکه باید باشد...
............................................................................................
چیزهای کوچک:
امشب چشمان هوای باران دارند، انگار گونه هایم طروات بارانِ تاریکیِ شب را لمس خواهند کرد...
این یک درد است...
م ر
اگه ببندی رو من چشاتو
اگه بگیری از من نگاتو
من از تو حتی دلگیر نمیشم
بازم میگم عشقو میخوام با تو
میترسم روزی از دستم بری تو
بگی روزی ازت خواستم بری تو
بمون که التماست میکنم من
دلت میاد تا من هستم بری تو؟
اگه ببندی رو من چشاتو
اگه بگیری از من نگاتو
من از تو حتی دلگیر نمیشم
بازم میگم عشقو میخوام با تو
با همهی بی سر و سامانیام
باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنیام
آمدهام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظهی طوفانیام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمدهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تاریک کوچههای مرا آفتاب کن
با داغهای تازه، دلم را مجاب کن
ابری غریب در دل من رخنه کرده است
بر من بتاب، چشم مرا غرق آب کن
ای عشق ای تبلور آن آرزوی سبز
برخیز و چون سکوت، دلم را خطاب کن
ای تیغ سرخ زخم، کجا میروی چنین
محض رضای عشق، مرا انتخاب کن
ای عشق، زیر تیغ تو ما سر نهادهایم
لطفی اگر نمیکنی، اینک عتاب کن
به نسیمی همه راه به هم میریزد کی دل سنگ تو را آه به هم میریزد
سنگ در برکه میاندازم و میپندارم با همین سنگ زدن، ماه به هم میریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است گاه میماند و ناگاه به هم می ریزد
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
عشق یک لحظه کوتاه به هم میریزد
آه، یک روز همین آه تو را میگیرد گاه یک کوه به یک کاه به هم میریزد
پایان قصه ها همه تلخ است بعد از این
گم می کنند خانه ی خود را کلاغ ها
وقتی بهار می رسد از راه، آه! آه!
جایت چه خالی است در این کوچه باغ ها
..........................................................................................
چیزهای کوچک:
دلم کمی تنگ است...
کسی هست که معنای دلتنگی را بفهمد؟!
خوابم نمی بره دلواپس توام
با این که بی کسم تنها کس تو ام
خوابم نمی بره از دستت دلهره
چشمای خیس من باز از تو دلخوره
خوابم نمی بره جای تو خالیه
میپرسم ا زخودم باز این چه حالیه
انگار این اتاق دلواپس منه
احساس میکنم نبضم نمی زنه
دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه میرفت و برمیگشت، با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان ابری بود، دختر بچه طبق معمول همیشه، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد. بعدازظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت طوفان و رعد و برق شدیدی گرفت.
شب شده، دلم سخت ازین شب گرفته
آه بی تابم
شورش کابوس های شبانه
آرام دقایقم را خیس کرده
بیزارم، از رویای نبودنت بیزارم
فریاد نبودنت در صدایم بغضی شده دلگیر
هوای ثانیه هایم مواج است و طوفانی …
دریای دلم چگونه قرار گیرد
کنار پله های ناتمام …
پشت دری خسته که با نیم رخی خیس باز می شود
صدایی می شنوم که تویی،
دو چشم از باران آورده ام ….
که همیشه از خواب های خیس می گذرد …
می آیی و انگار پس از یک قرن آمده ای
با چتری خسته و
صدایی که منم ….
کنار آخرین پله و مکث ناگهان
سر بر شانه ام می گذاری و
گوش بر دهان زمزمه ام ….
تا صدایی بشنوی که منم ….
و می شنوی …
وقتی نگاه می کنم از جای جای شهر
داغ تو روشن است به جای چراغ ها...
................................................................................................
چیزهای کوچک:این داغ تازایست که به دل نهادای...
این داغ تازایست بر آن کهنه داغ ها...
عشق یک حس مه آلود است
انتهایش را کسی هرگز نمی داند …
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺯﻭﺍﯾﺎﯼ ﻗﻠﺒﻢ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎﻧﺪ
ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎ ﻣﯿﻤﺎﻧﻨﺪ
گندم خال تو آن روز که دیدم گفتم
خرمن طاعت ما بر سر این دانه رود
حرف که میزنی
من از هراس طوفان
زل میزنم به میز
به خودکاری
تا باد مرا نبرد به اسمان
لبخند که میزنی
من عین هالوها
زل میزنم به دست هات
به ساعت مچی طلایی ات
به استین پیراهنت
تا فرو نروم در زمین..
دیشب مادرم گفت:
تو از دیروز فرو رفته ای
در کلمه ای انگار
در عین
در شین
در قاف
د رنقطه ها…
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد
دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق، به امضا شدنش می ارزد
گر چه من تجربه ای از نرسیدن هایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد
کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به اِحیا شدنش می ارزد
If came the hour, if came the day اگه يه وقتي بياد، اگه يه روزي بياد
If came the year, when you went away; اگه يه سالي، زماني بياد كه تو رفته باشي
How could i live, I'd surely die, من چطور ميتونم زنده باشم مطمئناً خواهم مرد
What would I be if you say goodbye? چه خواهم بود اگه تو بگي خداحافظ؟
How could I laugh, how could I love , چطور ميتونم بخندم، چطور ميتونم عشق بورزم
Could I believe in a God above? ميتونم به خدايي كه اون بالاست اعتقاد داشته باشم؟
How could I hope,how could I pray. چطور ميتونم اميدوار باشم و نيايش كنم؟
If came the hour,if came the day. اگه يه وقتي بياد اگه يه روزي بياد
But you are here, lying beside me. اما تو الان اينجايي و در كنارم خوابيده اي
I watch you breath, each rise and fall, من به نفس كشيدنت خيره ام، هر افت و خيزش را
گفتم که اگر نبینتت دلم از غصه می تپید
دیدم دلی برای تپیدن نمانده است
شب است ودر بدر کوچه های پر دردم
فقیر وخسته
به دنبال گم شده ام میگردم
اسیر ظلمتم
ای ماه پس کجا ماندی؟
من به اعتبار تو فانوس نیاوردم...